محل تبلیغات شما



سلام آدینه هست تو داری آجرهای کف حیاط را آب پاشی می کنی و من همانطور که به ماهی های حوض کوچک غذا می دهم زیر لب تصنیفی از همایون شجریان را زمزمه می کنم. شاید تصنیف قلاب ساقی بیا اول مرا سیراب کن وانگه بده اصحاب را» شایدم من کجا؟ باران کجا، باران کجا راه بی پایان کجا؟ تا منزل جانان کجا؟ » یا شاید در آپارتمان کوچکی وسط شهر، در بالکن رو به کوچه نشسته ایم  و آهنگ های محلی گوش می دادیم. شاید یهویی با هم میرقصیدیم، اره سه تا برو سه تا برگرد، یا سه تا برو یکی برگرد. شاید هر چه شمع در خانه بود روشن می کردیم ، تو برایم فروغ می خواندی، من برایت شاملو. تو یک جای شعر بغض می کردی. من از همان لحظه تا آخرش نوازشت می کردم. شاید در این آدینه تعطیل قهوه مان را در تخت می خوردیم و من می گفتم برویم به دل طبیعت. برویم یک جای خلوت که هیچ کسی نباشد، هیچ صدایی نباشد جز صدای تو وقتی زیر گوشم حرف می زنی.  شاید تو  بلند بلند می خندیدی و می گفتی دیوانه! دیوانه! دیوانه!

 شاید من گلها را در گلدان می گذاشتم. و تو آن لباس صورتی خوشکلت با خز های خرسی را می پوشیدی و میگفتی برویم، من بدون این که بپرسم کجا؟ دستت رو میگرفتم و راه میوفتادیم، یهو میدیدیم تو برگریزان سنگفرش ارم در حال قدم زدنیم و من هی قدم هاتو میشمردم و من یهو میزدم زیر آواز هر چه کوی ات دورتر، دلتنگتر، مشتاق تر، در طریق عشقبازان، مشکل آسان کجا؟ ای ای ای » 


 تو را دوست می‌دارم
طرفِ ما شب نيست
صدا با سکوت آشتی نمی‌کند
کلمات انتظار می‌کشند

من با تو تنها نيستم، هيچ‌کس با هيچ‌کس تنها نيست
شب از ستاره‌ها تنهاتر است…

طرفِ ما شب نيست
چخماق‌ها کنارِ فتيله بی‌طاقت‌اند 

خشمِ کوچه در مُشتِ توست
در لبانِ تو، شعرِ روشن صيقل می‌خورد
من تو را دوست می‌دارم، و شب از ظلمتِ خود وحشت می‌کند. " شاملو"

پس چرا نیستی هیچ کس با هیچ کس تنها نیست ولی من با تو تنهایم.


سلام دنیام من همیشه به کسانی که دوستشان دارم نمی اندیشم ولی ادعا میکنم که حتی وقتی به آنها فکر نمیکنم هم، دوستشان دارم. این جمله رو تو مقدمه کتاب بیگانه کامو که سارتر نوشته خوندم امروز . قشنگ بود و تو را یاد آوردم. آری! قدرت دوست داشتنت آقدر هست، که به من قدرت میدهد که هر روز بیشتر دوستت بدارم. با تو هستم و خواهم بود، هر چه پیش آید خوش آید. آنقدر دوستت دارم که با هجمه کلماتی که به ذهنم هجوم آورده اند تا از دوست داشتنت بنویسم، اطمینان دارم که  مطمین ترین توصیف در خاموشی است و سکوت. شاید در سکوت بیشتر بتوانم دوست داشتنم را بیان کنم. سکوت همراه با لبخندی از ته دل چشمانم با جاری شدن اشک شوق. 


سلام دنیام قشنگترین بهانه زندگیم کاخ آرزوهای من، گرچه دور باشیم به ظاهر ولی نزدیکم به واقع، چرا که می توانیم وجود یکدیگر را حس کنیم در هر لحظه و در همه لحظه، ما مالک لحظه های خوب و نابی هستیم که با هم ساخته ایم. هر بار، هزاران حس خوب و زیبا را به من هدیه می دهی، سر خوش و شادم می کنی، مرا به رهایی نزدیکتر می کنی. هر بار، برایت همین ها را آرزومی کنم. آنهم هزاران مرتبه. گرچه جوجه اردک زشتی بیش نیستم، ولی چه قد مایه افتخاره که کاخ آرزوهای کسی باشی که دنیای آرزوته. هر چی بخوای همون میشم قربونتم. 


لحظه هایم هرچه بود، با یاد تو گذشت. چه شیرین خوابی برمن گذشت. چشمانم به شوق تو و مژگان بر هم گذشت روی چون ماهت کنارم بود. رویایت به حقیقت گذشت در هم آغوشی من و تو با خواب شیرین. من خوابیدنت را به تماشا نشستم سپس. در خواب لبخند زدی جانم، برق نگاهت از دلم گذشت، شب آمد و خواب  شیرین برفت شاید. بودنت در خواب هم، چون باد گذشت، آری لحظه ای شیرین با تو بودن چه زود میگذرد. من همه شب سر بر بالین خیالت میگذارم غرق در دریای وجودت، به رویای شیرین میرسم. ممنون که هستی دنیام. دنیام، دستاتو که می گیرم یه حسی دارم انگار دنیا تو مشتمه. 


سلام دنیام شاد و خندان باش، تا من نیز چنین باشم. با تمام وجود و از ته دل بخند، زندگی‌ مقدس است. خنده ای از ته دل و با تمام وجود، چقد زیباست این حس قشنگت. کاش نقاش بودم تا این حس قشنگتو نقاشی میکردم، وقتی میخندی بگذار تمام سلول ‌های بدنت به همراه تو بخندند. بگذار خنده از فرق سر تا نوک پایت گسترش یابد. بگذار به ژرف‌ ترین و درونی‌ ترین نقاط وجودت برسد. تا من خنده را در ژرفای چشمانت بیابم. 


 آغاز هفته را آغاز میکنیم با درووود و لبخند، و می اندیشم به آسمان بارانی در آبانی دنیایی، بانوی پر غرورم را در زیر باران می یابم، با او زیر باران خواهم رفت، در جستجوی عشق، و می یابم عشق را در دیدگانش، چنان که در دیدگانم، بی شک تویی تمام عشق،شاید باید می پیوستیم در هم، تا گم شوند فاصله ها. اما چگونه می باید؟ این را من ندانم  تنها تو میدانی. به تو می نویسم دنیا، که من چون مومی در دستان توام، تا تو مرا شکل دهی و فرم دهی و هر جور دوست میداری بسازی. با دم مسیحایی خود در من بدمی، در شبی، در آغوشی مملو از عشق، و من ترانه لالایی برایت بسرایم همراه با نوازش دستانم با گرمای داغ و سوزنده تنم. دستانم حفاظی پولادین باشد، تا صدف وار نگاهبانی کنم از مرواریدم.  من غرق در پیچش های گیسوانت، که چون سنبل های طلایی بر روی شانه هایت تلالو می کند. با نگاهی مست میشوم و آغوشت را به آغوش می کشم. آه دنیای من ای همه هستی من، ای یقین من، ای تمام من، تو را دوست میدارم. 


کنار تو بودن، رسيدن است. بی‌درنگ سلام‌ کردن و در آغوشت کشیدن و سخن‌گفتن و نظاره چشمانت، با چشمانم که  غرق اشک‌ شده است. اشکی از سرشوق. و تقلای واژه ها، که نشان از ناتوانی در وصف حس وصف ناشدنی با تو بودن دارد. خیال رهایم نمی کند در هوای با تو بودن. تصور تصویر دیشبت را چگونه تاب اورم با این همه دوری؟ خوش پوش و مودب، با وقار و با جذبه، زیبا و خرامان، گیسوان آبشار گونه، چشمان آهویی، لبان لبخندانه، گوش و گوشوارهای چون هلالک ماه، و نگاهت چونان تیر از کمان رستم، بر قلبم فرود می آید. و من خرامان و خندوانه گردیدم با این همه زیبایی.   

آتشی در درونم و رقص شعله های عطش عشق من در پيچک‌های تار گیسوانت،  رودی آرام با مرغابی‌ها، یا لب جوی آبی، با سنجاقک ها، من و تو، عشق را عاشقانه می سراییم. مه صبحگاهی، با شبنم شبگاهی، و آدینه ای که آغاز باید گردد. سخن نگفتن! و سخن گفتن با سکوت، با نگاه، زمزمه ای فراتر از سکوت، یا که فرای سکوت و س. در صبحگاهی زلال که مرا پر می کند از حضور تو، تا پر بزنم با پر پرواز تو. از شرم حضور، تا انفجار شادی‌. چهره‌ی دنیا، ايستاده چون سرو، چونان درختی فراسوی سکوت. هنوز نمی‌دانم که چگونه از تو بنویسم. فقط باور دارم که زندگی همين لحظات است، لحظات يگانه، که جاودانگی است در حضور تو. 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

زیـرِ نـورِ چـراغ بـرق پایگاه داده